شگفت آمدن. عجیب به نظر آمدن. شگفت جلوه گر شدن. غریب نمودن. استغراب. (تاج المصادر بیهقی) : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز بناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی. نه آن میوه ای کو غریب آیدت کزو تا توانی نصیب آیدت. نظامی. رجوع به غریب نمودن شود
شگفت آمدن. عجیب به نظر آمدن. شگفت جلوه گر شدن. غریب نمودن. استغراب. (تاج المصادر بیهقی) : غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز بناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی. نه آن میوه ای کو غریب آیدت کزو تا توانی نصیب آیدت. نظامی. رجوع به غریب نمودن شود
فزون آمدن. زیاد آمدن. برتر آمدن حریف یا رقیب خود را در زور ونیرو یا صفت دیگر. سرآمدن و برتر و بیشتر بودن از حریف در زور و قدرت. غالب شدن. فاتح شدن: اگرش شیر نر بحرب آید بدلیری ز شیر چرب آید. خسروی
فزون آمدن. زیاد آمدن. برتر آمدن حریف یا رقیب خود را در زور ونیرو یا صفت دیگر. سرآمدن و برتر و بیشتر بودن از حریف در زور و قدرت. غالب شدن. فاتح شدن: اگرش شیر نر بحرب آید بدلیری ز شیر چرب آید. خسروی
حسرت داشتن. (ناظم الاطباء) ، مایۀ افسوس خوردن شدن: وه چه سنگی که خون خاقانی ریختی نامده دریغ از تو. خاقانی. ، حیف آمدن. روا آمدن: نباید که خواهد ز ما باژ و گنج دریغ آیدش جان دانا برنج. فردوسی. دریغت نیاید همی خویشتن سپاهی شده زین نشان انجمن. فردوسی. تو زینسان آفریده بهر کاری دریغ آید که مهمل درگذاری. ناصرخسرو. می گفتمت که جانی دیگر دریغم آید گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی. سعدی. دریغ آیدم با چنین مایه ای که بینم ترا در چنین پایه ای. سعدی. بزرگی این حکایت بر زبان راند دریغ آمد مرا مهمل فروماند. سعدی. بگفتا دریغ آمدم نام دوست که هرکس نه در خورد پیغام اوست. سعدی. دریغ آمدم زان همه بوستان تهیدست رفتن بر دوستان. سعدی. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلۀ کوران. (گلستان سعدی). گفتم دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (گلستان) ، مضایقه داشتن. روا نداشتن. بخل ورزیدن: دریغ آیدت تخت شاهی همی ز گیتی مرا دور خواهی همی. فردوسی. دریغش نیاید ز بخشیدن ایچ نه آرام گیرد به روز بسیچ. فردوسی. شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان نیست سزاوار گاو نرگس و ششماد. ناصرخسرو. مر ترا خانه ای دریغ آید زین فرومایگان و اهل شرور. ناصرخسرو. تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی وگرجانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم. سعدی. چو دارند گنج از سپاهی دریغ دریغ آیدش دست بردن به تیغ. سعدی. ، دریغ آمدن از، چشم پوشیدن از. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دانشا چون دریغم آئی از آنک بی بهائی و لیک از تو بهاست. شهید. ، ترسیدن. هراسیدن. (ناظم الاطباء)
حسرت داشتن. (ناظم الاطباء) ، مایۀ افسوس خوردن شدن: وه چه سنگی که خون خاقانی ریختی نامده دریغ از تو. خاقانی. ، حیف آمدن. روا آمدن: نباید که خواهد ز ما باژ و گنج دریغ آیدش جان دانا برنج. فردوسی. دریغت نیاید همی خویشتن سپاهی شده زین نشان انجمن. فردوسی. تو زینسان آفریده بهر کاری دریغ آید که مهمل درگذاری. ناصرخسرو. می گفتمت که جانی دیگر دریغم آید گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی. سعدی. دریغ آیدم با چنین مایه ای که بینم ترا در چنین پایه ای. سعدی. بزرگی این حکایت بر زبان راند دریغ آمد مرا مهمل فروماند. سعدی. بگفتا دریغ آمدم نام دوست که هرکس نه در خورد پیغام اوست. سعدی. دریغ آمدم زان همه بوستان تهیدست رفتن بر دوستان. سعدی. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلۀ کوران. (گلستان سعدی). گفتم دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (گلستان) ، مضایقه داشتن. روا نداشتن. بخل ورزیدن: دریغ آیدت تخت شاهی همی ز گیتی مرا دور خواهی همی. فردوسی. دریغش نیاید ز بخشیدن ایچ نه آرام گیرد به روز بسیچ. فردوسی. شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان نیست سزاوار گاو نرگس و ششماد. ناصرخسرو. مر ترا خانه ای دریغ آید زین فرومایگان و اهل شرور. ناصرخسرو. تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی وگرجانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم. سعدی. چو دارند گنج از سپاهی دریغ دریغ آیدش دست بردن به تیغ. سعدی. ، دریغ آمدن از، چشم پوشیدن از. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دانشا چون دریغم آئی از آنک بی بهائی و لیک از تو بهاست. شهید. ، ترسیدن. هراسیدن. (ناظم الاطباء)
چیره شدن. مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال: اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. (گلستان). هوای نفس اماره غالب آمد. (مجالس سعدی). - غالب آمدن بر، چیره شدن بر. مسلط شدن بر...: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. (گلستان). عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر اوغالب آمد. (گلستان). عجز، غالب آمدن بر کسی در معاجزه. عز، غالب آمدن بر کسی در معازه. (منتهی الارب). - غالب آمدن درامری، چیره شدن در آن امر بر کسی: شقاه، تشقیه، غالب آمد او را. تقمر، غالب آمدن در قمار. قمره قمراً، غالب آمد در نبرد قمار. عفص، غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف. طول، غالب آمدن در درازی. طسه طساً، غالب آمد او را در خصومت. (منتهی الارب)
چیره شدن. مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال: اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. (گلستان). هوای نفس اماره غالب آمد. (مجالس سعدی). - غالب آمدن بر، چیره شدن بر. مسلط شدن بر...: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. (گلستان). عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر اوغالب آمد. (گلستان). عجز، غالب آمدن بر کسی در معاجزه. عز، غالب آمدن بر کسی در معازه. (منتهی الارب). - غالب آمدن درامری، چیره شدن در آن امر بر کسی: شقاه، تشقیه، غالب آمد او را. تقمر، غالب آمدن در قمار. قمره قمراً، غالب آمد در نبرد قمار. عفص، غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف. طول، غالب آمدن در درازی. طسه طساً، غالب آمد او را در خصومت. (منتهی الارب)
پیروز شدن چیره گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
پیروز شدن چیره گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف