جدول جو
جدول جو

معنی غریب آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

غریب آمدن
شگفت انگیز و عجیب به نظر رسیدن
تصویری از غریب آمدن
تصویر غریب آمدن
فرهنگ فارسی عمید
غریب آمدن
(دَ غَ/ غِ تَ)
شگفت آمدن. عجیب به نظر آمدن. شگفت جلوه گر شدن. غریب نمودن. استغراب. (تاج المصادر بیهقی) :
غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی.
نه آن میوه ای کو غریب آیدت
کزو تا توانی نصیب آیدت.
نظامی.
رجوع به غریب نمودن شود
لغت نامه دهخدا
غریب آمدن
شگفت آمدن شگفت آمدن عجیب جلوه کردن استغراب
تصویری از غریب آمدن
تصویر غریب آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
غریب آمدن
((~. مَ دَ))
عجیب به نظر آمدن
تصویری از غریب آمدن
تصویر غریب آمدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالب آمدن
تصویر غالب آمدن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن، غالب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریغ آمدن
تصویر دریغ آمدن
مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی، دریغ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
عجیب جلوه کردن. شگفت به نظر آمدن. غریب آمدن:
مینماید عکس می در رنگ روی مهوشت
همچو برگ ارغوان بر صفحۀ نسرین غریب.
حافظ.
رجوع به غریب آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نقص و آهو متوجه شدن. منسوب به عیب و نقص گشتن:
عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
غریب گردیدن. غرابت. (تاج المصادر بیهقی). اغتراب. رجوع به معانی غریب شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
فزون آمدن. زیاد آمدن. برتر آمدن حریف یا رقیب خود را در زور ونیرو یا صفت دیگر. سرآمدن و برتر و بیشتر بودن از حریف در زور و قدرت. غالب شدن. فاتح شدن:
اگرش شیر نر بحرب آید
بدلیری ز شیر چرب آید.
خسروی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
حسرت داشتن. (ناظم الاطباء) ، مایۀ افسوس خوردن شدن:
وه چه سنگی که خون خاقانی
ریختی نامده دریغ از تو.
خاقانی.
، حیف آمدن. روا آمدن:
نباید که خواهد ز ما باژ و گنج
دریغ آیدش جان دانا برنج.
فردوسی.
دریغت نیاید همی خویشتن
سپاهی شده زین نشان انجمن.
فردوسی.
تو زینسان آفریده بهر کاری
دریغ آید که مهمل درگذاری.
ناصرخسرو.
می گفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی.
سعدی.
دریغ آیدم با چنین مایه ای
که بینم ترا در چنین پایه ای.
سعدی.
بزرگی این حکایت بر زبان راند
دریغ آمد مرا مهمل فروماند.
سعدی.
بگفتا دریغ آمدم نام دوست
که هرکس نه در خورد پیغام اوست.
سعدی.
دریغ آمدم زان همه بوستان
تهیدست رفتن بر دوستان.
سعدی.
دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلۀ کوران. (گلستان سعدی). گفتم دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (گلستان) ، مضایقه داشتن. روا نداشتن. بخل ورزیدن:
دریغ آیدت تخت شاهی همی
ز گیتی مرا دور خواهی همی.
فردوسی.
دریغش نیاید ز بخشیدن ایچ
نه آرام گیرد به روز بسیچ.
فردوسی.
شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان
نیست سزاوار گاو نرگس و ششماد.
ناصرخسرو.
مر ترا خانه ای دریغ آید
زین فرومایگان و اهل شرور.
ناصرخسرو.
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگرجانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم.
سعدی.
چو دارند گنج از سپاهی دریغ
دریغ آیدش دست بردن به تیغ.
سعدی.
، دریغ آمدن از، چشم پوشیدن از. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
دانشا چون دریغم آئی از آنک
بی بهائی و لیک از تو بهاست.
شهید.
، ترسیدن. هراسیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ)
چیره شدن. مسلط شدن در سخن و مناظره و نزاع و جدال: اگر جاهلی به زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. (گلستان). هوای نفس اماره غالب آمد. (مجالس سعدی).
- غالب آمدن بر، چیره شدن بر. مسلط شدن بر...: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. (گلستان). عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر اوغالب آمد. (گلستان). عجز، غالب آمدن بر کسی در معاجزه. عز، غالب آمدن بر کسی در معازه. (منتهی الارب).
- غالب آمدن درامری، چیره شدن در آن امر بر کسی: شقاه، تشقیه، غالب آمد او را. تقمر، غالب آمدن در قمار. قمره قمراً، غالب آمد در نبرد قمار. عفص، غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف. طول، غالب آمدن در درازی. طسه طساً، غالب آمد او را در خصومت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ دَ)
عجیب و نادر شمردن. استغراب. رجوع به غریب شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
در تداول عامه قر دادن. غردادن. قر آمدن. جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز: این قدر غر نیا. رجوع به غر دادن و قر دادن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غریب شمردن
تصویر غریب شمردن
عجیب دانستن شگفت انگیز انگاشتن استغراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریب نمودن
تصویر غریب نمودن
عجیب جلوه کردن، شگفت بنظر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیروز شدن چیره گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریب شدن
تصویر غریب شدن
غریب گردیدن غربت گزیدن اغتراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریغ آمدن
تصویر دریغ آمدن
یا دریغ آمدن کسی را متاسف شدن وی حسرت خوردن او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرت آمدن
تصویر غیرت آمدن
ستیزیدن پیورزیدن غیرت آمدن کسی را. دارای غیرت و حمیت وتعصب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالب آمدن
تصویر غالب آمدن
((~. مَ دَ))
چیره شدن
فرهنگ فارسی معین